من این مطلب را بعد از این مینویسم که پسر دو سالهام من را ساعت چهار صبح از خواب بیدار کرد. او به پاهایش اشاره میکرد و میگفت: «آی! آی!»... این صدای اولین دردهای زمان رشد او بود.
دردهای پاهای کودکان که ما به آنها «دردهای زمان رشد» میگوییم کاملا طبیعی است، اما با این حال کسی دقیقاً نمیداند که دلیل این دردها چه چیزی است. آنها در اکثر قریب به اتفاق وقت ها در شب رخ میدهند، وقتی که بدن بعد از سپری کردن روزی بسیار فعال آرام گرفته است. همهی کودکان این دردها را تجربه نمیکنند، و معمولاً این دردها تا نزدیکیهای صبح آرام میگیرد.
ماساژ درمانگر درون من احساس میکند که این مساله ناشی از چرخهای التهابی است که بچهها بعد از روزی فعال و بازی کردن و ورزش کردنِ بسیار به آن دچار میشوند. برای مثال، پسر من از بالا رفتن از دیوار، پریدن، و ورجه و وورجه کردن خوشش میآید و او معمولاً این کارها را هر روز و در تمام مدت روز انجام میدهد.
من در هنگام بلوغ خودم نیز دردهای سن رشد را به طور دورهای تجربه کردم. یادم میآید که چگونه پاهایم به شدت میکرد و چگونه مفاصلم میتپید و میلرزید. برخی وقتها، دردها چنان شدید بود که مطمئن میشدم به یک بیماری دچار شده ام. از مادرم میپرسیدم که «آیا بیماریای مثل بیماری از جا در آمدن پا داریم؟».
هیچ فکر نمیکردم که ماساژ بتواند به آرام کردن این دردها یاری برساند. همچنین فکرش را هم نمیکردم که روی من پسر خودم و درد رشدش را با استفاده از ماساژ آرام کنم.
«مامان! من خوشحالم!»
یاد گرفتن ماساژ کودک در موقعیتهای مختلف به من کمک کرده است، و همچنان نیز برای گذراندن دورهی کودکم پسرم مفید است. از زمان تولد بچهام، ماساژ کودک در مواجهه با دردهای شکم بچگی، احتقان سینوس و سینه، و حالتهای عصبی زمان مدرسه رفتن و موارد دیگر به من کمک کرده است.
در ساعت ۴ صبح، لباسم را میپوشم و با ملایمت پاهای پسرم را از روی پیژامهاش آرام و ریلکس میکنم. بقیهی بدنش را با پتوی مورد علاقهاش میپوشانم و سپس آن را با لوسیون گرم بین دستانم میمالم. صدای آشنای «سوییش-سوییش» لوسیون صورت او را خندان میکند، چون به او میگوید که قرار است ماساژ دریافت کند. وقتی که فشار دستانم باعث میشود تا دردش بگیرد، آه میکشد و میگوید «مامان! من خوشحال هستم!». او این تشکر شیرین را با صدای خسته و کوچکش چند بار تکرار میکند. من لبخند میزنم و خستگی ناشی از کمبود خواب در من محو میشود؛ این لحظات لحظاتی آرام و ساکت میان من و او است.
من آن نحوهی استفاده از انگشتان و ماساژ را استفاده میکنم که در یک کارگاه آموزشی به من آموزش دادند: اشاره [استروک] هندی شیری، فشار و پیچ و تاب، استروک غلتاندن پاها. من با استفاده از درک و بینش خودم از ماساژ پر فشار و فشرده استفاده میکنم و به فیبرهای عضلانی عمیقتر میرسم تا به گردش خون کمک بیشتری کرده باشم.
پیش از آن که کار من با یکی از پاهای کودک به اتمام برسد، بچهی من در رخوت دلانگیزی فرو میرود که پیش از خواب پیش میآید. او همچنان در این حالت آنقدر آگاهی خودش را حفظ میکند که به من بگوید لمس و ماساژ او چه احساسی برایش دارد. همین که کار را روی پای دومش شروع میکنم، او به خوابی سبک فرو رفته است. آن زمان که ماساژ من تمام میشود تنفس او به خُر و پفی آرام و نرم تبدیل میشود. کلّ این کار روی هم فقط ۲۵ دقیقه طول میکشد، امّا حس ما از این تجربه طولانیتر و شیرین تر بود.
اندکی بعد و صبح همان روز، پسر من به آشپزخانه رفت و با «صبح بخیر»ی دلانگیز شروع کرد و به من گفت «مامان! من الان یک پسر جدید هستم! دوستت دارم!». او من را بغل کرد و در حالی که وانمود میکرد که یک دایناسور بزرگ است به سمت بیرون دوید. این یک بازخورد و واکنش بسیار عالی، مگر نه؟
منبع: Bodysense